شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

با پرچم سفيد...

بي لشگريم، حوصله ي شرح قصه نيست
فرمانبريم،
حوصله ي شرح قصه نيست
با پرچم سفيد به پيكار ميرويم
ما كمتريم!... حوصله ي شرح قصه نيست...


فاضل نظري

اينطور راحتي؟!

نگران نباش
پاچه هايم را بالا زده ام
تا فرق ميان رعيت و عاشق
معلوم نشود.


(كيكاووس ياكيده)

وقتي سرت از خيالات، زيادي سنگين باشد...

همه جا تاريك است، كسي نيست، سرم چه شده؟ لابد در ايرلند جايش گذاشته ام. توي بار. بايد هنوز همانجا باشد، روي پيشخوان. مهم نيست، لياقتش همين بود.

از كتاب متن هايي براي هيچ (ساموئل بكت)

همدردي با يك دلقك

...اين تصور كه ماري ته سيگار عشق جديدش را از زير سيگاري بردارد و بكشد ( با وجود اينكه تسوپفنر سيگاري نيست) مرا كاملا به هم ميريزد. به هر حال ماري بايد براي او كاري ميكرد. براي مثال با هم برقصند يا ورق بازي كنند يا براي هم كتاب بخوانند يا باهم صحبت كنند... در واقع اشپزي تنها كاري بود كه ماري ميتوانست برايش انجام دهد بدون اينكه به من فكر كند. چون به ندرت براي من اشپزي كرده بود و دليلي وجود نداشت با انجام اين كار احساس خيانت و فاحشگي به او دست دهد.

عقايد يك دلقك(هاينريش بل)

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

تنهايي يا چيزي شبيه به اون...

خداوند مرد را خلق كرد و وقتي متوجه شد او به اندازه ي كافي تنها نيست زن را خلق كرد تا تنهاييش را عميقتر درك كند.

(پل والري)

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

گوشي رو بزار بگو خدافظ....

6 ماه پيش گفتم: نميزارم خراب شه
5 ماه پيش گفتم: خيلي برام سخته
4 ماه پيش گفتم: تموم شه اذيت ميشم
3 ماه پيش گفتم: تو خسته شدي
2 ماه پيش گفتم: خسته شدم
1 ماه پيش تا حالا فقط تماشات كردم تا كمتر دلم برات تنگ شه

الان اينجام... خراب شده... برام سخته... اذيت ميشم... خسته شدي... خسته شدم
اما از همه بدتر اينكه...
هنوزم دلم خيلي برات تنگ ميشه

من؟! خب... آآآره... قبول دارم

مهملاتي هستند كه به ناچار بايد آنها را محترم شمرد زيرا كه مستقيما با مقدسات مردم در ارتباطند.

(ولتر)

دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹

دردش ميگيره خب...

بيايد يه كلاس بزاريم و دنيا رو با مفاهيمي مثله (بي خيال شو) يا (بسشه ديگه) اشنا كنيم.

یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

به چي فكر ميكني عزيزم؟

اگر ما آدما قدرت خوندن ذهن همديگه رو داشتيم ، اولين چيزي كه تو دنيا از بين ميرفت عشق بود.

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

اتوپيا!

انقلاب كامل انقلابي است كه در آن آخرين ديكتاتور را با روده هاي آخرين مبلغ مذهبي دار بزنند.

(ديدرو)

جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۹

لطف ميكني...!

خدايا! منو در برابر دوستانم محافظت بفرما! خودم از عهده دشمنام بر ميام.

دوستان خوردني!

كلاريس! من ديگه بايد برم. امشب شام يه دوست قديمي دارم.

ديالوگ دكتر هانيبال(آنتوني هاپكينز)
فيلم سكوت بره ها

پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۹

حماسه ي حضور!

حتي اگر پنجاه ميليون نفر يك حرف احمقانه را تاييد كنند آن حرف كماكان احمقانه است.

(آناتول فرانس)

دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹

آرزو آرزو كه ميگن تويي؟!

تلخ ترين قسمت زندگي يه جوون اونجاست كه ميفهمه آرزوهاش چقدر كوچيكن.

یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

پير شدم... پير تو اي جووني

يكي ميگفت تجربه مثله فانوسيه كه فقط جولو پاي اوني كه صاحبشه رو روشن ميكنه.
ولي اون يارو اضافه نكرد وسط باتلاق اگه 100 تا فانوس هم داشته باشي چه غلطي بايد بكني

ياد كس خاصي نميفتي؟!

(من امپراتور رم هستم و قاعدتا من بايد تعيين كنم كه گرامر چگونه افعالش را صرف كند)

امپراتور زيگيسموند (در پاسخ به تذكرات دستوري استاد لاتينش!)

يك روايت معتبر در رابطه با بخشش

بخشيدن يه چيزه و فراموش كردن يه چيز ديگه

سنگ محك

براي اينكه بفهميد آدمي شريف و درستكاره ازش بپرسيد:( تو جدا شريفي؟) و اگر جوابش مثبت بود بدونيد يه پست فطرتي كه دومي نداره.

قبول نداري؟!

شرافت چيز خيلي خوبي است به شرطي كه از جانب ديگران باشد.

چوب دو سر...

لعنت به اين حق انتخاب كه يا بايد با تو باشم يا بدون تو.

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

در باب رساله علف و دهن بزي

دختر ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

عاشقانه!

-تا حالا چند بار عاشق شدي؟
-5 بار
-منم جزو عشقات هستم؟!
-آره... چهارميشي

چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹

( )

جدايي چون ميله اي آويزان درهوا
به سرو صورتم ميخورد
جدايي پلي ميان ماست
حتي اگر زانو به زانوي تو نشسته باشم!


ناظم حكمت

بدبخت شناسي

يه دوستي ميگفت:
بدبخت ترين آدم كره ي زمين كسي كه نتونه دوستاي واقعيشو واسه خودش نگه داره.

پ.ن: يعني ما كه يه زماني... بوديم و نيستيم... بدبخت ترينيم؟!

يك روايت معتبر درباره ي خيانت

يه ضرب المثل انگليسي هست كه ميگه:
اسبي كه يه بار تورو زمين زد... حتمن بازم اينكارو ميكنه

نيازمنديها

به يك دختر دل نازك و نوجوان جهت گريه كردن (آن هم يك دل سير) به جاي خودم نيازمندم.

دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۹

هر چي من ميگم بي فايده س...

يه عمو خسرو ميخوام كه بگه:
حال همه ي ما خوب است. اما تو باور نكن...

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

برخورد مردانه با نامردي...

درست وقتي كه مي افتم...
تو دستامو نميگيري!
يه لحظه رو نگام وايسا.
بهم محكم بگو ميري.

چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹

نيازمنديها

به يك قاتل حرفه اي جهت سر به نيست كردن خياباني نيازمنديم.
نگران پولش نباشيد. شخصا صد ها نفر رو ميشناسم كه حاضرن دنگ بدن.

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

در اتوبوس اتفاق افتاد...

يه دختر خيلي شيك كنار من تو اتوبوس خلوت وايساده بود.(اونور نرده ها!). موبايلش زنگ خورد. از ديالوگها ميشد حدس زد كه نامزد يا دوست پسرش اونور خطه. مثله اينكه از اونور خط ازش پرسيد كجايي؟ گفت توي تاكسي تو راه انقلابم. تا اينو گفت مردي كه تو آخرين رديف مردونه نشسته بود با آخرين قدرت داد زد: آقاي رارنده! ايستگاه نگه دار پياده ميشيم داداش!
لازمه بگم بعدش قيافه ي دختر چه شكلي شد؟!

پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۹

ژانر شناسي

-اين دخترايي كه دست يه دختر ديگه رو موقع راه رفتن سفت ميچسبن.
-اينايي كه هر وقت جوابي واسه سوالت ندارن ميگن الان وقتش نيست.
-اينايي كه فنر ماشينشونو ميخوابونن و احساس ميكنن قشنگتر شده.
-اينايي كه وقتي با پارتنرشون قدم ميزنن همش چششون ميدووه.

جاي خالي...

- تو اصلا ميدوني عشق چيه؟! تو اصلا قلب داري؟! اصلا تا حالا كسيو دوس داشتي؟!
-ااااااااااه..... تورو خدا بگير بخواب انقد مارو ياد چيزايي كه نداريم ننداز...

(به نقل از فيلم همسفر)