منم شدیدا نگران شدم ، بعد حل شد، بعد من گفتم نگران نباش ؛ بعد اون نگران شد، بعد اون به خاطر من کشید کنار، بعد من وجدان درد گرفتم کشبدم کنار، بعد این آخرش بود ، بعد تموم شد ، دلم بد تنگ شده.
سلام مدتیست وقایع اتفاقیه و بامزه ای را که در حین شغل شریف و کاذب دستفروشی در کنار پیاده روها برایمان رخ می دهد در وبلاگی به نام " صاحب بساطات عدیده" بنویسیم.عدیده آن به این خاطر است که از لباس زیر و رو فروشی گرفته تا کتاب و محصولات فرهنگی را در رزومه کاریم دارم.یحتمل خوشتان می آید.اگر نیامد ضربدر قرمز رنگ اون گوشه بالا سمت راست را برای همین وقتها ساخته اند دیگر. www.saba000.blogfa.com
گفت نگران نباش خوب میشم اما مگه میتونستم همیشه چون نگران بودم دعوایم میکرد به من میگفت احمد نگران.. و اخرین بار که نگرانیم را پنهان کردم برای همیشه نگران تنهاییم ماندم
۱۶ نظر:
سلام.نوشته هاتونو خیلی دوست دارم میشه زود به زود آپ کنید؟؟
چه عجب دست به کیبورد شدی.
من شیفته ی اینجا شدم..به طرز عجیبی نوشته ها تو ذهنم موندن و خیلی جاها به طور ناخودآگاه موقع حرف زدن ازشون استفاده میکنم..بنویس..زیاد بگو..
اسم این وبلاگ احساس خوبی بهم داد. چند بار با خودم تکرارش کردم.
چرا دیگه نمی نویسی؟
ماه هاست که چک میکنم اما بروز نمیشه چیزی!!!
khoshhalam ke hasty
khoshhalam ke hasty
منم شدیدا نگران شدم ، بعد حل شد،
بعد من گفتم نگران نباش ؛ بعد اون نگران شد، بعد اون به خاطر من کشید کنار، بعد من وجدان درد گرفتم کشبدم کنار، بعد این آخرش بود ، بعد تموم شد ،
دلم بد تنگ شده.
سلام
بابا یه چیزی بنویس لامصب
خیلی سر میزنم اینجا
راستی راستی هیچ نوشته ای رو مثل تو ندیدم تو این چند سال
آره واقعا"...
سلام
مدتیست وقایع اتفاقیه و بامزه ای را که در حین شغل شریف و کاذب دستفروشی در کنار پیاده روها برایمان رخ می دهد در وبلاگی به نام " صاحب بساطات عدیده" بنویسیم.عدیده آن به این خاطر است که از لباس زیر و رو فروشی گرفته تا کتاب و محصولات فرهنگی را در رزومه کاریم دارم.یحتمل خوشتان می آید.اگر نیامد ضربدر قرمز رنگ اون گوشه بالا سمت راست را برای همین وقتها ساخته اند دیگر.
www.saba000.blogfa.com
نگران نباش:دی
owl-vision.blogspot.com
واااااااااای بابا کوجایی؟ دلتنگ نوشته هات هستم
نگران نباش
به اینده لبخند بزن
اینکه بگم بیشتر دوسم داشته باش،
این باید نگرانت کنه...
گفت نگران نباش خوب میشم
اما مگه میتونستم
همیشه چون نگران بودم دعوایم میکرد به من میگفت احمد نگران..
و اخرین بار که نگرانیم را پنهان کردم برای همیشه نگران تنهاییم ماندم
ارسال یک نظر