یه دوست دارم یه بند نخ داره\، هر مانتویی که میپوشه این بند رو میبنده به دکمهی اولش! اونم میگه شماها نمیفهمین خاطره چیه! منم یه در عطر دارم، عطرش تموم شده ازش همین در یادگاری مونده، هالووین بوده... مثل سنگ شانس همرامه همیشه، منم میگم شماها نمیفهمین خاطره چیه، برادرمم یه لیوان شکسته داره، مادر هم یه شیخِ تسبیح عقیق... اونام لابد همین عقیده رو دارن! درد اینه که ما خازرات همدیگه رو نمیفهمیم نه اینکه نمیفهمیم خاطره چیه...
منم يه كتاب دارم كه يه وقتايي تو كتابخونه ميون بقيه كتابامه... يه وقتايي سعي ميكنم پنهونش كنم... يه وقتاي زيادي كنارمه... بارهام بابتش مسخره شدمُ مورد سوال قرار گرفتم...
از اینکه دیگران به دردهات بخندن ناراحت نباش اما به نظرت بهتر نیست با یادآوری درد،یه درد هم خودت اضافه کنی؟خیلیامون از این دردا تو دلمون داریم و هر چی بیشتر جلوی چشم باشه بیشتر باقی می مونه البته می تونی نگهش داری و خودت رو به درد عادت بدی و خودت رو سر کنی...سر شدن حس بدی نیست آدم رو قوی می کنه اما بدیش اینه که بعضی وقتا زیادی قوی می کنه!!!
دقت کردی از وقتی این مدلی می نویسی چقدر نظراتت بیشتر شدن؟؟؟ مردم ما همه ادعا می کنن می فهمن و سیاست سرشون میشه و از دیکتاتور و استبداد بدشون میاد و این چیزا ولی ته کار همه چیزو به جون می خرن که عشق داشته باشن...تنها عشق امید امید آینده آرزو همه ی اینا قبلا هم می خوندن نوشته هاتون ولی سر تکون میدادن و می رفتن چون حرف خاصی نداشتن که بگن اما در وادی عشق همه صاحب نظرند..
دقت کردی از وقتی این مدلی می نویسی چقدر نظراتت بیشتر شدن؟؟؟ مردم ما همه ادعا می کنن می فهمن و سیاست سرشون میشه و از دیکتاتور و استبداد بدشون میاد و این چیزا ولی ته کار همه چیزو به جون می خرن که عشق داشته باشن...تنها عشق امید امید آینده آرزو همه ی اینا قبلا هم می خوندن نوشته هاتون ولی سر تکون میدادن و می رفتن چون حرف خاصی نداشتن که بگن اما در وادی عشق همه صاحب نظرند..
من هيچي ازش ندارم ولي يك تكه نخ پايين كركره پنجره دانشگاهو هنوز دارم چقدر كنار اون پنجره منتظر شدم تا از كتابخونه بغل بياد بيرون، يك نصفه بسته آدامس اليپس بنفش بلوبري هم دارم كه ازم گرفته بود و مزه دهنشو شيرين كرده بود :(
۱۷ نظر:
bazi khatereha hichvaght shayad pak nemishan,hichvaght....
اونا درد خاطرورو نمیدونن درد احساسی که همیشه هس احساسی که همیشه تازس...
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره، روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
یه دوست دارم یه بند نخ داره\، هر مانتویی که میپوشه این بند رو میبنده به دکمهی اولش! اونم میگه شماها نمیفهمین خاطره چیه! منم یه در عطر دارم، عطرش تموم شده ازش همین در یادگاری مونده، هالووین بوده... مثل سنگ شانس همرامه همیشه، منم میگم شماها نمیفهمین خاطره چیه، برادرمم یه لیوان شکسته داره، مادر هم یه شیخِ تسبیح عقیق... اونام لابد همین عقیده رو دارن! درد اینه که ما خازرات همدیگه رو نمیفهمیم نه اینکه نمیفهمیم خاطره چیه...
باز خوبه همون حلقه رو داری. اگر چیزی نداشتی که هر روز بهش نگاه کنی، لمسش کنی و مطمئن بشی که خاطراتت، تخیلی نیستن، اونوقت باید چکار میکردی؟
منم يه كتاب دارم كه يه وقتايي تو كتابخونه ميون بقيه كتابامه...
يه وقتايي سعي ميكنم پنهونش كنم...
يه وقتاي زيادي كنارمه...
بارهام بابتش مسخره شدمُ مورد سوال قرار گرفتم...
از اینکه دیگران به دردهات بخندن ناراحت نباش اما به نظرت بهتر نیست با یادآوری درد،یه درد هم خودت اضافه کنی؟خیلیامون از این دردا تو دلمون داریم و هر چی بیشتر جلوی چشم باشه بیشتر باقی می مونه البته می تونی نگهش داری و خودت رو به درد عادت بدی و خودت رو سر کنی...سر شدن حس بدی نیست آدم رو قوی می کنه اما بدیش اینه که بعضی وقتا زیادی قوی می کنه!!!
تنها خاطره هست که می ماند
خاطرات زخمهائی هستن که هیچ وقت خوب نمیشن
اگه به درد بودنش اعتقاد داری چرا از خودت دورش نميکنی
كاري كه خودم هميشه ميكنم
دقت کردی از وقتی این مدلی می نویسی چقدر نظراتت بیشتر شدن؟؟؟
مردم ما همه ادعا می کنن می فهمن و سیاست سرشون میشه و از دیکتاتور و استبداد بدشون میاد و این چیزا ولی ته کار همه چیزو به جون می خرن که عشق داشته باشن...تنها عشق
امید
امید
آینده
آرزو
همه ی اینا قبلا هم می خوندن نوشته هاتون ولی سر تکون میدادن و می رفتن چون حرف خاصی نداشتن که بگن اما در وادی عشق همه صاحب نظرند..
دقت کردی از وقتی این مدلی می نویسی چقدر نظراتت بیشتر شدن؟؟؟
مردم ما همه ادعا می کنن می فهمن و سیاست سرشون میشه و از دیکتاتور و استبداد بدشون میاد و این چیزا ولی ته کار همه چیزو به جون می خرن که عشق داشته باشن...تنها عشق
امید
امید
آینده
آرزو
همه ی اینا قبلا هم می خوندن نوشته هاتون ولی سر تکون میدادن و می رفتن چون حرف خاصی نداشتن که بگن اما در وادی عشق همه صاحب نظرند..
اون حلقه رو منم داشتم به سوییچ ماشینم واسه همین خنده ها الان توی کشوی میزمه
خوبه که شیرینیه خاطرات هنوز ذهن یتیمم رو شاد میکنه وگرنه من چجوری زندگی میکردم !!!!!!!!
منم یه حلقه دارم. نمی دونستم باهاش چیکارکنم. مرسی از ایده ات :)
بعضی از خاطرات با اینکه دردناکن ولی آدم نمی تونه از خودش دور کنه
چون یه درد لذتبخشه
من هيچي ازش ندارم ولي يك تكه نخ پايين كركره پنجره دانشگاهو هنوز دارم چقدر كنار اون پنجره منتظر شدم تا از كتابخونه بغل بياد بيرون، يك نصفه بسته آدامس اليپس بنفش بلوبري هم دارم كه ازم گرفته بود و مزه دهنشو شيرين كرده بود :(
ارسال یک نظر