شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

همدردي با يك دلقك

...اين تصور كه ماري ته سيگار عشق جديدش را از زير سيگاري بردارد و بكشد ( با وجود اينكه تسوپفنر سيگاري نيست) مرا كاملا به هم ميريزد. به هر حال ماري بايد براي او كاري ميكرد. براي مثال با هم برقصند يا ورق بازي كنند يا براي هم كتاب بخوانند يا باهم صحبت كنند... در واقع اشپزي تنها كاري بود كه ماري ميتوانست برايش انجام دهد بدون اينكه به من فكر كند. چون به ندرت براي من اشپزي كرده بود و دليلي وجود نداشت با انجام اين كار احساس خيانت و فاحشگي به او دست دهد.

عقايد يك دلقك(هاينريش بل)

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اتفاقا چند روز پیش این رمان میخوندم هنوز یه مقداریش مونده، قبلا هر رمانی میخوندم تا تموم نشهزمین نمی گذاشتم اما الان کار و درس وقت نمی ذاره

پوريا گفت...

بخونيد دوست عزيز كه بهتر از اين داستان كمتر پيدا ميشه. براي من جان كلام كتاب همين پاراگرافه.