یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

دورترم نكن... نكن...

اون موقع كه گريه ت ميگيره و حواست حسابي به عزاداري و شب قدره، واسه سلامتي فلاني و به زمينِ گرم خوردن فلاني، ازت آمين و صلوات ميكشه.
اگه بازم برم... چجوري با خودم كنار بيام كه حسابم از اين حرفا جداس؟!


پ.ن:پارسال تو اوج عزاداري گفت: خدايا! اين عفريته ي هرزه، اين كاندوليزا رايسو همين امشب بكش!

۱ نظر:

moh3n گفت...

مرا به بند میکشی ازین رهاترم کنی
من که میرم